امان از این زبونت...
رفتم یه کم استراحت کنم ... تا دراز کشیدم . سلاله اومد نشست کنار تخت پیشم گفت: اخی عزیزم ... مامانی قالیچه ام شستی دستات درد میکنه ، اب میخوری برات بیارم ؟ منم با اخم گفتم نه! گفت: اخه داشتی به مامانجون میگفتی تشنمه ! گفتم روزه ام نمیتونم بخورم.... گفت :خودم دستاتو ماساژ میدم غذاتم درست میکنم . تواستراحت کن!!! تودلم گفتم توجیب مارونزن غذادرست کردن پیشکش...!!!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی